روزی شخصی از حکیمی پرسید:
چرا تا مرز دیوانگی عاشق کسی میشویم در حالی که میدانیم در نهایت به او نمیرسیم؟
حکیم در جواب به او چنین گفت:
به من بگو چرا زندگی میکنیم در حالی میدانیم که در آخر خواهیم مرد!؟
آن شخص در همان حال که بسیار متحیر بود
با پشت دست محکم زد تو دهن حکیم و گفت سوال منو با سوال جواب نده !...!
=)))
پسره پست گذاشته:
"تمام دارایی ام تقدیم یک لبخند تو باد"
.
.
.
.
رفیقش کامنت داده اول اون 50 تومان طلب من و بده بعد زر مفت بزن !
تو دستشویی پارک بودم که دیدم یکی داره در میزنه.
بعد از 10 ثانیه گفت: سلام چطوری؟
منم خجالت زده گفتم: خوبم مرسی!
...
گفت: چیکار می کنی؟
گفتم: آدم اینجا چیکار میکنه؟
دوباره گفت: می تونم الان بیام اونجا؟
عصبانی شدم گفتم: نه هنوز خودم کار دارم.
یهو دیدم داره میگه: من بعدا بهت زنگ میزنم. الان یه دیونه ای تو دسشویی داره جواب سوالای منو میده.