همون طور که حدس زده بودم برام برنامه داشتند
خیلی باحال بود...البته کیکم رو با سلیقه خودم انتخاب کردن که شکل درخت پاییزی بود که هم خیلی خوشگل بود هم خیلیییییییییییییی خوشمزه
همه فامیل های مامانم هم بودن
کلی کادو گرفتم که فقط عکس کادو خانواده خودم رو میزارم تو ادامه مطلب
شب با اینکه به شدت خسته بودم ولی از بس زوق زده بودم خوابم نمیبرد
نشسته بودم تو اتاقم داشتم به کادو هام نگاه میکردم و به کل اون روز فکر میکردم
از همه مهم تراین که ی سری از فامیلامون بودن که بهشون نگفته بودن تولد منه(در
این جا باید ی چیزی اضافه کنم:تولد دختر داییم 10روز دیگه ست اما چون دایی
حسینم میخواستن جمعه برگردن تولدش رو با تولد من گرفتن و جشن تو خونه داییم
بودو زنداییم که زنگ زده بود که دعوت کنه به بقیه گفته بود علاوهبر پریماه تولد منم
هست ولی خیلی ها کادوشون رو قبلا گرفته بودنیعنی از قبل یادشون بوده)
برام کادو گرفته بودن...خلاصه کلی خندیدیم و خوشحالی کردیم و رقصیدیم
درست مثل هر سال بهتربن روز سالم بود
برای چند ساعت تموت مشکل هام متوقف شد و دیگه بهشون فکر نمیکردم
به این میگن خوشبختی محض